ساعت قرار

   به نام نامی عشق آفرین پاک

امروز یه قرار خیلی مهم داشتم .گفته بود به من زمان قرار رو یاد آوری کنن. دقیق راس ساعت قرارمون صدام کردن .گفتن بفرمایید تو . دل تو دلم نبود . خیلی خوشحال بودم که میتونم باهاش صحبت کنم ، بدون هیچ مزاحمی ، بدون هیچ تشریفات خاصی ،بدون محدودیت زمانی … آخه چند روز پیش با مدیر یه شرکت نیمه معروف می خواستم صحبت کنم ، هر کاری کردم بهم اجازه ندادن ببینمش و باهاش حرف بزنم . میگفتن باید قرار قبلی داشته باشی . گفتم خوب یه وقت برام بگیرید . گفتند کاری که داری رو مکتوب کن بهت زنگ میزنیم یاد مدرسه استادی افتادم و طنز همیشگی استاد که سر کار گذاشتن رو همیشه با این جمله معرفی میکرد خندم گرفت و رفتم .

امروز حس خیلی خوبی داشتم آخه دیروز اجازه ندادن با اون آقای مدیر صحبت کنم و امروز اینجا با کسی قرار صحبت دارم که مقایسه اش هم با اون مدیر بی ادبی هست . وارد شدم . بزرگی و ابهتش من رو خیلی تهت تاثیر قرارداد . گفتم یعنی به این راحتی میشه با شما قرار گذاشت و صحبت کرد ؟؟ . گفت آره به همین راحتی وشاید هم راحت تر از این . گفتم آخه من برای ملاقات با رئیس یه شرکت نه چندان معروف دیروز سه ساعت زمان گذاشتم ولی موفق نشدم باهاش صحبت کنم . گفت خوب کارت رو می اومدی به من میگفتی.!! گفتم آخه نمیدونستم اینقدر راحت میشه اومد پیشتون و با شما صحبت کرد . گفت آره اونقدر راحته که  خیلیها قرار میزارن و با وجود اینکه موقع قرار خبرشون میکنم یادشون میره بیان پیشم ، یا هم تنبلیشون میشه بیان . گفتم اگه رئیس اون شرکتی که گفتم هم کارتون داشته باشه بهش وقت میدین  ؟ گفت: اگه بخواد حتما وقت میدم. فعلا تو اومدی پیشم حرف خودت رو بزن . چی میخوای؟ گفتم پدر و مادرم وقتی به دنیا اومدم اسمم رو گذاشتن ناصر ، یعنی یاری رساننده حالا تصمیم گرفتم اسمم رو عملی کنم . تصمیم گرفتم برم از آدمهای بزرگ یاد بگیرم چجوری آرامش و خوشبختی رو به زندگیم بیارم و  هر چی که از اونا یاد میگیرم رو با شما درمیون بزارم و شما راهنماییم کنید و کمکم کنید تا آموخته هام رو به کسایی که به آرامش و شادی نیاز دارن منتقل کنم .

گفت فکر خوبی کردی . تا حالا جایی هم رفتی؟ پیش کسی هم رفتی چیزی یاد بگیری ازش؟ گفتم آره پیش دکتر آزمندیان ، آقای معظمی ،آقای بهرامپور ، از آموزه های بزرگانی مثل حسن زاده آملی ، آیت الله بهجت و دیگران هم استفاده میکنم . از کتاب شما هم تا حد درکم استفاده میکنم .  خیلی کتابا هم خوندم خیلی چیزا یاد گرفتم و دارم سعی میکنم که آموخته هام رو عملی کنم . راستی استادای من هم  با شماقرار میزارن ؟ گفت آره هر روز با هم قرار داریم و میان پیشم . یکی از کسانی که گفتی هم اومده پیش خودم اونقدر قرار میزاشت میومد که خسته شد گفت میام کلا پیشت باشم . اومد و موند . راستی اون چیزایی که یاد گرفتی و یاد میگیری فقط  وقتی ارزش داره که به عمل بیاد و به صورت عملی در وجودت باشه و ارزشش بالاتر میره اگه به دیگران  هم  منتقلش کنی و باز هم ارزشمند تر میشه اگه کمک کنی دیگران هم آموخته هاشون رو عملی کنن .

ابهت و بزرگیش رو بیش از پیش احساس میکردم خیلی باهاش صحبت کردم مدام اشک شوق میریختم احساس سبکی و پرواز میکردم . وقتی صحبتهام تموم شد و اومدم بیرون دیدم صورتم خیس خیسه . حس آرامش عجیبی داشتم . یادمه خواستم بیام بیرون گفتم: امروز حس بسیار خوبی دارم . گفت :چون قرارمون رو از دست ندادی و اومدی داخل خلوتمون. هر روز قرارمون رو بهت یادآوری میکنیم ولی تو یا نمیای سر قرار ، یا میای یه سری میزنی که بگی آره اومدم ولی نمیای داخل با هم صحبت کنیم . دیدم آره هر روز باهاش قرار میزارم حتی حرف میزنم ولی نه حواسم هست که خودم چی دارم میگم و نه میفهمم اون چی میگه از بس که حواسم جاهای دیگه هست .

حالا لحظه شماری میکنم برای قرار بعدی ..

 

درباره نویسنده

۴ نظر وارد شده

  • با سلام جناب آقای ناصر آهنی
    ساعت قرار بسیار زیبا و دلنشین بود.
    وقتی می خواندم احساس می کردم همین اتفاق برای من هم افتاده!
    چون آن بزرگی که به خلوت او راه یافته بودید،‌
    و بدون مزاحمی یا رد شدن شما را به دیدار خود پذیرفته بود،
    به همه ی ما فرصت گفتگو و درددل می دهد.
    و شما این قرار و دیدار و گفتگو را بسیار زیبا توصیف کردید.
    پیروز و نویسا باشید

بخشهای سایت